حوالی خدا

وبلاگ حوالی خدا وابسته به مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین (پوستر ها تولیدی می باشد)
  • حوالی خدا

    وبلاگ حوالی خدا وابسته به مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین (پوستر ها تولیدی می باشد)

مشخصات بلاگ

وبلاگ حوالی خدا وابسته به مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین (پوستر ها تولیدی می باشد)

آخرین نظرات
  • ۲۹ آذر ۹۹، ۱۹:۵۶ - تری سدیم سیترات
    مبارکه
  • ۲۹ آذر ۹۹، ۱۸:۲۰ - هونیا موتور
    عالی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاطمه شهیدی» ثبت شده است

عکس نوشته محرم (مردی که اولین زائر و آخرین شهید شد) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

مجلس یازدهم

مردی که اولین زائر و آخرین شهید شد

نامش هَفهاف بن مهند راسبی بصری است. ساعت پنج و شش عصر رسید کربلا.

فکر می کرد آن لشکر سی هزار نفره که در ظاهر پیروز شدند لشکر حسین اند.

رفت سمت لشکر گفت مولای من کجاست؟

گفتند مولای تو کیست؟ گفت پسر علی بن ابی طالب. گودال را نشانش دادند.

فهمید ورق برگشته. فهمید دیر رسیده.

کاش بصره اینقدر از کربلا دور نبود...! 

رفت سمت‌ گودال. نگفت دیر شده! نگفت ببخش حسین‌ جان نیامدم به یاری ات!

نگفت لیاقت نداشتم با تو باشم! نا‌امید نشد. گفت مولای من! لحظاتی دیگر می آیم زیارت...

زد به دل لشکر. محاصره شد. شهید شد. افتاد نزدیک گودال.

ای کسانی که فکر می کنید جا مانده اید!

هفهاف بصری بعد از حسین شهید شد!

می گویند هفهاف آخرین‌ شهید واقعه است اما من می گویم‌ هفهاف اولین زائر کربلاست!

نویسنده: فاطمه شهیدی، کتابچه مجلس تنهایی

 

دانلود عکس با کیفیت بالا

عکس نوشته ظهر عاشورا طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

مجلس دهم:

«لا یوم کیومک یا اباعبدالله»

مردی که می‌رفت

و زنی که پشت سرش صدا می‌زد:

آرام ‌تر برو پسر زهرا...

ظهر بود...

یکی بود و هیچ کس نبود...

نویسنده: فاطمه شهیدی، کتابچه دل 

 

دانلود عکس با کیفیت بالا

عکس نوشته شب نهم محرم ( شهادت حضرت ابوالفضل العباس) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

مجلس نهم: 

«مردی که به تنهایی یک عاشورا بود»

می‌شد تشنه از سر شط بلند نشود...

وقتی گفتند آب بیاور، می‌شد سیاهی‌هایی که دو سوی نهر، پشت درخت‌ها بودند بشمرد و حساب کند که نمی‌شود...

شب پیش که فامیل‌هایش درسپاه یزید،

پنهانی امان نامه آوردند می‌شد کمی فکر کند قبل اینکه سرشان داد بزند:

"می‌گویید من در امانم، پسر فاطمه در امان نیست...؟"

زیرک و شجاع بود و هوای همه چیز را داشت.

پرچم را برای همین داده بودند دستش...

می‌شد به او تکیه کرد...

فقط پای برادرش که به میان می‌آمد وضع فرق می‌کرد. حساب یادش می‌رفت.

یادش می‌رفت با دندان نمی‌شود مشک را این همه راه برد.

یادش می‌ رفت همه سیاهی‌های پشت درخت‌ها تیر دارند و عمود آهنی.

یادش می ‌رفت بی‌چشم و دست، اسب را نمی‌شود برد سمت خیمه ها...

می‌شد تشنه از سر شط بلند نشود. می‌شد آب را نریزد روی آب...

ولی پای برادرش که به میان می آمد...

و آب تا همیشه درحسرت لب‌هایش خواهد ماند...

«عباس ابن علی ابن ابیطالب علیه ‌السلام»

نویسنده: فاطمه شهیدی، کتابچه مجلس تنهایی

 

دانلود عکس با کیفیت بالا

عکس نوشته ویژه شهادت حضرت علی اکبر (ع) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

مجلس هشتم:

«مردی که راه رفتنش قشنگ بود»

صدای شمشیرش می‌آمد، صدای تاخت اسب و زمزمه شعری که می‌خواند.

"این مبارزه، جوهره مردان را آشکار می‌کند. این مبارزه، ادعا را از حقیقت جدا می‌کند..."

نفس‌ها حبس بود. جوان‌های خویشاوند، سر لای زانوها پنهان کرده بودند تا فریادی را که در راه بود نشنوند...

جوان‌ها، نیمه شب، دور از چشم بزرگترها رفته بودند بیابان، با هم پیمان بسته بودند، پیش از علی اکبر (علیه السلام) بروند...

می دانستند که هر زخم تن علی، پدرش را تکه تکه می‌کند...

اما مگر پدر و پسر گذاشته بودند...

علی گفته بود: "من باشم و شما بروید...؟" 

پدر گفته بود: "اول علی! فقط قبل رفتن چند قدم پیش رویم راه برود".

و حسین علیه السلام بر بالین او بلند گریست و تا آن زمان کسی گریه‌اش را نشنیده بود...

 «سبط اکبر، حضرت علی اکبر (ع)»

نویسنده: فاطمه شهیدی، کتابچه مجلس تنهایی

شب هشتم محرم شب کیست؟

 

دانلود عکس با کیفیت بالا

عکس نوشته محرم (شب هفتم محرم) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

مجلس هفتم

«مردی که گونه‌های سیاهی داشت»

آزادش کرده بودند که جانش را بردارد و هر کجا خواست برود.

کوفه یا مدینه...

غلام سیاه اما نرفت...

ماند...
خون از همه زخم‌هایش بیرون می‌ریخت.

آخرین نفس‌ها بود...

تنش آرام آرام سرد می‌شد که صورتش ناگهانی گرم شد.

به زحمت چشم باز کرد.

گونه امام چسبیده به گونه سیاه او...

بریده بریده گفت: "خوشبخت تر از من کسی هست؟"

و چشم بست...

 «اسلم ابن عمرو»

نویسنده: فاطمه شهیدی، کتابچه مجلس تنهایی

 

دانلود عکس با کیفیت بالا

عکس نوشته محرم (مردی که سود نداشت) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین
«مردی که سود نداشت»

 

"فایده؛ کلمه‌ای این همه بی‌معنی نشده بود که ظهر آن روز شد..."

مرد گفت: پسر رسول! با تو عهد کرده بودم تا فایده دارم بمانم.

پسر رسول نشسته بود کنار تن خونی آخرین نفری که رفته بود میدان و سر و رویش غرق خاک و عرق بود.

مرد گفت: تنها دو تن از یارانت مانده‌اند، پایان معلوم شده است.

پسر رسول چیزی نگفت...

صدای مرد آهسته‌تر شد: در ماندن من سودی نیست آقا! بگذارید بروم.

پسر رسول سر بلند نکرد. فقط گفت:‌ "کاش زودتر رفته بودی..."

لحنش ناگهان نگران شد: اسبی نمانده از این سپاه عظیم چه طور پیاده می‌گذری؟

از همان ‌جا که نشسته بود، کنار تن خونی آخرین یار، دید که مرد سود و زیان، اسبش را پیش تر لابه‌لای خیمه‌ها پنهان کرده...

دید که مرد سوار شد و دید که دور شد...

 «ضحاک ابن قیس مشرقی»

 

نویسنده: فاطمه شهیدی، کتابچه مجلس تنهایی

 

 

دانلود عکس با کیفیت بالا

 

عکس نوشته محرم (مردی که تا آخر نماز ایستاد) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

مجلس ششم

مردی که تا آخر نماز ایستاد 

امام تازه تکبیر گفته بودند که تیر به پاهای سعید خورد...

ایستاده بود پیش رو و دست‌ها را دو طرف تن باز کرده بود...

"به خدا قسم اگر بگذارم به حسین در نماز تیر بزنید"

حمد می‌خواندند که تیر به شکمش خورد...

رکوع رفته بودند که دست هایش...

سجده رفته بودند که سینه اش...

سجده دوم بودند که دست دیگرش...

تشهد می‌خواندند که چشم هایش...

سلام می‌دادند که فرو افتاد...

«سعید ابن عبدالله الحنفی»

نویسنده: فاطمه شهیدی،کتابچه مجلس تنهایی

 

دانلود عکس با کیفیت بالا


عکس نوشته شب چهارم محرم (حٌر ابن یزید ریاحی) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

شب چهارم محرم بنام کیست؟

«مردی که اسم خوبی داشت»

سر اسب را که کج کرده بود و بی صدا از فاصله دو سپاه گذشته بود،

فکر کرده بود که خیلی خوب اگر پیش برود می‌ بخشندنش و می‌گذارند با بقیه هفتاد و دو نفر بجنگد...

وقتی گفتند: "خوش آمدی! پیاده شو، بیا نزدیک...!"

نتوانست، یاد این افتاد که آب را خودش سه روز پیش، رویشان بسته، گفت: "سواره می‌مانم تا کشته شوم..."

می‌خواست چشم تو چشم نشوند...

اصلا حساب این را نکرده بود که بیایند سرش را بگیرند روی زانو، خون‌های روی پیشانی‌اش را پاک کنند.

باز دلشان راضی نشود. دستمال خودشان را ببندند دور سرش. در خواب هم نمی‌دید بهش بگویند: 

" آزاد مرد، مادرت چه اسم خوبی رویت گذاشته است "

«حر ابن یزید ریاحی»

نویسنده: فاطمه شهیدی

 

دانلود عکس با کیفیت بالا

عکس نوشته مجلس سوم (مسلم ابن عقیل) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

مجلس سوم

«مردی که صبح امیر بود، شب کسی را نداشت»

به آنکه طناب دور گردنش می‌انداخت، به آنکه به اسیری او را سوار اسب می‌کرد،

به مردی که تازیانه بالا برده بود تا تنش را سیاه کند، به مردمی که ایستاده بودند به تماشا،

به هر کسی که آنجا بود التماس می‌کرد:

"به حسین علیه‌ السلام بگویید، مسلم گفت: "نیا! مسلم گفت نیا".

به زنی که دلش رحم آمده بود و آبش داده بود،

به رهگذرانی که نمی‌شناخت، حتی به بچه‌ها می‌گفت.

شمشیر بالا برده بودند گردنش را بزنند،

به مردمی که پایین دارالاماره منتظر ایستاده بودند سرش پایین بیفتد التماس می‌کرد:

"یکی را روانه کنید به حسین بگوید که نیا"

«مسلم ابن عقیل»

نویسنده: فاطمه شهیدی

 

دانلود عکس با کیفیت بالا

عکس نوشته محرم (مجلس دوم) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

مجلس دوم

«مردی که فقط اسب داشت»

امام آمدند دم خیمه‌اش...

دنبالش فرستاده بودند و نیامده بود.

به فرستاده گفته بود: به آقا بگو عذر دارم، نمی‌آیم...

امام دل‌شان رضا نشد و خودشان آمدند صدایش کنند.

گفت: آماده مرگ نیستم! اسب قیمتی‌ام مالِ شما...!

نگاهی کردند که از شرم لال شد: اسبت را نمی‌خواهیم...

چشم از او گرفتند خیره شدند به خاک: از این جا دور شو که فریاد غربت ما را نشنوی، که اگر بشنوی و نیایی..

سوار اسب قیمتی اش بتاخت رفت و دور شد.

«عبیدالله بن حر»

نویسنده: فاطمه شهیدی

 

دانلود عکس با کیفیت بالا