عکس نوشته محرم (مردی که سود نداشت) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین
«مردی که سود نداشت»
"فایده؛ کلمهای این همه بیمعنی نشده بود که ظهر آن روز شد..."
مرد گفت: پسر رسول! با تو عهد کرده بودم تا فایده دارم بمانم.
پسر رسول نشسته بود کنار تن خونی آخرین نفری که رفته بود میدان و سر و رویش غرق خاک و عرق بود.
مرد گفت: تنها دو تن از یارانت ماندهاند، پایان معلوم شده است.
پسر رسول چیزی نگفت...
صدای مرد آهستهتر شد: در ماندن من سودی نیست آقا! بگذارید بروم.
پسر رسول سر بلند نکرد. فقط گفت: "کاش زودتر رفته بودی..."
لحنش ناگهان نگران شد: اسبی نمانده از این سپاه عظیم چه طور پیاده میگذری؟
از همان جا که نشسته بود، کنار تن خونی آخرین یار، دید که مرد سود و زیان، اسبش را پیش تر لابهلای خیمهها پنهان کرده...
دید که مرد سوار شد و دید که دور شد...
نویسنده: فاطمه شهیدی، کتابچه مجلس تنهایی