حوالی خدا

وبلاگ حوالی خدا وابسته به مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین (پوستر ها تولیدی می باشد)
  • حوالی خدا

    وبلاگ حوالی خدا وابسته به مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین (پوستر ها تولیدی می باشد)

مشخصات بلاگ

وبلاگ حوالی خدا وابسته به مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین (پوستر ها تولیدی می باشد)

آخرین نظرات
  • ۲۹ آذر ۹۹، ۱۹:۵۶ - تری سدیم سیترات
    مبارکه
  • ۲۹ آذر ۹۹، ۱۸:۲۰ - هونیا موتور
    عالی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیر خوش نظر» ثبت شده است

عکس نوشته حضرت حٌر طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

در آغوش حسین علیه السلام

گرگ‏ ها، نیمه جان رهایش کردند، نفس ‏هایش به شماره افتاده بود.

می‏ دانست تا دمی دیگر روحش قالب تهی خواهد کرد. از هر جای تنش زخمی دهان باز کرده بود و به مرگ می‏ خندید.

سعادتمندم اگر باری دیگر چشمان مهربانش را ببینم. ضرب آهنگِ با وقارِ گام‏ هایی را شنید که به سویش می‏ آمد.،

چشم باز کرد حسین علیه‏ السلام را دید که بر بالینش نشسته و سرش را به دامن گرفته تا زخمش را با پارچه ‏ای ببندد.

امام، حرّ را از کوثر تولاّی خویش چنین لبریز کرد:

«خدایت رحمت کناد ای حرّ! تو آزاده ‏ای چونان که مادرت نامید.

گوارایت باد شربت شهادت در برابر خاندان پاک رسول خدا صلی‏ الله ‏علیه‏ و‏ آله »

نگاه شکرگزارش را به چشمان آقایش دوخت؛

گو این‏که می‏ گوید: «آقای من! رسم آقای تمام کردی که بر بالینم آمدی».

می‏ خواست، امّا نفسش برنیامد که بگوید «جانم هزار بار فدای تو، یا اباعبداللّه»

نویسنده: امیر خوش نظر

 

دانلود عکس با کیفیت بالا

عکس نوشته شب چهارم محرم شب حُر ابن یزید ریاحی طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

جنگ با دشمن حسین علیه السلام

و مولایش رخصت رفتن داد. چنان بر مرکب تاخت زد که گویی به دروازه بهشت می ‏تازد و خوف آن دارد که راه آسمان را به رویش ببندند.

لختی در برابر سپاه تبهکاران ایستاد:

«ای کوفیانِ مادر به عزا نشسته! ای خیانت پیشگان رسوا!

حسین را به خود خواندید و به یارای‏ اش امید دارید و اکنون دست از او کشیده و به رویش درآمده‏ اید؟! 

بر او چون ددان حلقه زده‏ اید و آب فرات را که یهود و نصارا و مجوس از آن می‏ نوشند

و سگان و خوکان در آن می‏ غلطند، بر او و خاندان پاکش حرام کرده ‏اید؟! 

چه بد حق محمد صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله را درباره فرزندان او به جای آوردید! خدای، در روز عطشناکی، سیرابتان نکند...!»

امّا باران تیرهاشان بر سرش فرود آمد. اندکی به سوی خیام حَرم عقب نشست و بار دیگر رجز خوان به سویشان حمله بُرد:

منم حُر جنگ‏آور صف شکن  ***  که راهست یارای بازوی من؟

به یاری فرزند خیر النّسا  زنم تیغ بر گردن اشقیا

و چنان بر فوج دشمن می‏زد که شهابی به سینه شب. چندی کارزار کرد

و چندی از تیره روزان به خاک افکنده از نَفَس افتاده بود که گروه نامردان در میانش گرفت و آماج تیر و نیزه و سنانش ساخت.

خشنود، با خود می‏ اندیشید که «تمام دردها و زخم ‏ها را به تن خریدارم تا مولایم حسین را شرط جانبازی به جای آرم.

نویسنده: امیر خوش نظر

 

دانلود عکس با کیفیت بالا

عکس نوشته شب چهارم محرم شب حٌر طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

دیدار با مولایش حسین علیه السلام

حُرّ به دیدار مولا واصل می‏ شد؛

امّا دیده بر زمین دوخته بود و سر به زیر انداخته: «من ... من حُر، پسر یزید ریاحی هستم؛

همو که ... اول بار راه بر تو بست و دل کودکانت را شکست،

اکنون به پوزش خواستن آمده ‏ام، آیا ... مرا بازگشتی هست؟»

یک آن نگاهش با نگاه امام علیه‏ السلام تلاقی کرد.

چشم‏ های مولا نجیب بود و مهربان، گویی حسین علیه‏ السلام به انتظار او بوده است.

لب‏ های خشک امام علیه‏ السلام به سخن باز شد و جان تشنه حُر را سیراب از زلالِ رحمت الهی کرد:

«آری، پروردگار آنان را که به سوی او بازگردند، می‏ پذیرد».

چه شیرین و سبک بود آن احساس که با ترنّم این کلامِ روح ‏فزا در رگ‏ های ملتهب حرّ دوید و او را به وجد آورد!

بگذار تیغ ‏ها او را در برگیرند و تکّه تکّه ‏اش کنند.

بگذار سینه مالامال از محبت حسینی ‏اش را دشنه‏ های کینه اموی بدرند.

چه باک! این جان و هزاران چون این جان فدای حسین علیه‏ السلام...

 «ای فرزند رسول خدا! رخصتم ده تا اولین کسی باشم که از حَرم خدایی‏ ات دفاع می‏ کنم و به پای تو جان می‏ بازم».

نویسنده: امیر خوش نظر

 

دانلود عکس با کیفیت بالا 

 

عکس نوشته حٌر طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

به سمت حسین علیه السلام

آرام آرام از لشکر سیاهی کناره می‏ گرفت و به سوی وادی نور پیش می‏رفت.

مصمّم، امّا خجلت زده، در این اندیشه که آیا فرزند فاطمه علیها السلام او را می‏ پذیرد؟

و اگر نپذیرد، بر کدامین سو راه در پیش گیرد؟

می‏ رفت و دستار از سر باز می‏ کرد تا شرم چهره‏ اش را بپوشاند؛

امّا نگاه مضطربش را چه کند؟! چشم‏هایش را بست: «خدایا! ای خدای توبه‏ پذیر...!»

گویی، نه مرکب، که جذبه الهی او را می‏ کشید، کششی از جنس آتش طور...

فصلی میان او و دیگر کوفیانِ در بند بنی امیه بود که به جُرگه آزادگان پیوندش می‏ داد؛

او هم حُرّ بود و از هر دو جهان آزاد و هم بنده عشق...

این چند دقیقه راه، از اردوگاه اموی تا حَرم حسینی، یک عمرسلوک بود و یک عالم سیْر، شمیم بهشت به مشام جانش رسید.

به وادی ایمن وارد شده بود، از حضیض خودخواهی به در آمده بود و به اوج خدا خواهی برآمده بود.

بر خود نهیب زد: «حُرّ! تو اکنون به حَرَم قدس حسین وارد شدی؛ از آن‏چه رنگ تعلق پذیرد، خویشتن را آزاد کن...»

نویسنده: امیر خوش نظر

 

دانلود عکس با کیفیت بالا