عکس نوشته حٌر طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین
آرام آرام از لشکر سیاهی کناره می گرفت و به سوی وادی نور پیش میرفت.
مصمّم، امّا خجلت زده، در این اندیشه که آیا فرزند فاطمه علیها السلام او را می پذیرد؟
و اگر نپذیرد، بر کدامین سو راه در پیش گیرد؟
می رفت و دستار از سر باز می کرد تا شرم چهره اش را بپوشاند؛
امّا نگاه مضطربش را چه کند؟! چشمهایش را بست: «خدایا! ای خدای توبه پذیر...!»
گویی، نه مرکب، که جذبه الهی او را می کشید، کششی از جنس آتش طور...
فصلی میان او و دیگر کوفیانِ در بند بنی امیه بود که به جُرگه آزادگان پیوندش می داد؛
او هم حُرّ بود و از هر دو جهان آزاد و هم بنده عشق...
این چند دقیقه راه، از اردوگاه اموی تا حَرم حسینی، یک عمرسلوک بود و یک عالم سیْر، شمیم بهشت به مشام جانش رسید.
به وادی ایمن وارد شده بود، از حضیض خودخواهی به در آمده بود و به اوج خدا خواهی برآمده بود.
بر خود نهیب زد: «حُرّ! تو اکنون به حَرَم قدس حسین وارد شدی؛ از آنچه رنگ تعلق پذیرد، خویشتن را آزاد کن...»
نویسنده: امیر خوش نظر