عکس نوشته شهادت حضرت امام سجاد (علیه السلام) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین
روایت دوم: دیر فهمیده بود
سر قبر نشسته ام و اشک هایم بی اختیار می چکد و صورتم را خیس می کند.
با اینکه دو هفته از شهادت امام گذشته، ولی هنوز باورم نمی شود او دیگر کنارمان نیست.
نمی توانم نبودنش را باور کنم. ماه امشب کامل است و نورش را مستقیم روی قبر امام و روی سر من می پاشد.
گویی تمام نورش را یک جا روی قبر امام انداخته؛ زیرا فقط قبر امام است که بین قبرهای دیگر این قدر روشن است و می درخشد.
توی عالم خودم هستم که کسی را کنارم احساس می کنم. نگاهش می کنم.
قیافه اش خیلی آشناست. ذهنم می رود به آخرین شب جمعه ای که با امام به در خانه این مرد رفتیم و کمکش کردیم.
مرد خودش را روی قبر می اندازد و های های زار می زند. وقتی کمی آرام تر می شود،
از بین حرف های نصفه نیمه اش می شنوم که خطاب به امام می گوید:
مرا ببخش پسرعمو! من چه می دانستم کسی که همیشه به من و خانواده ام کمک می کند،
تو هستی. ... من احمق فکر می کردم تو ما را به حال خودمان رها کردی و به فکر زندگی خودت هستی. ...
مرا ببخش!. .. چقدر دیر متوجه شدم. ...
مرد آن قدر در حال و هوای خودش است که اصلاً توجهی به من ندارد. بلند می شوم.
بهتر است تنهایش بگذارم تا کمی با امام درد دل کند و بار گناهش را سبک تر سازد.
منبع: داستان های بحارالانوار، جلد 9، صفحه 118