حوالی خدا

وبلاگ حوالی خدا وابسته به مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین (پوستر ها تولیدی می باشد)
  • حوالی خدا

    وبلاگ حوالی خدا وابسته به مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین (پوستر ها تولیدی می باشد)

مشخصات بلاگ

وبلاگ حوالی خدا وابسته به مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین (پوستر ها تولیدی می باشد)

آخرین نظرات
  • ۲۹ آذر ۹۹، ۱۹:۵۶ - تری سدیم سیترات
    مبارکه
  • ۲۹ آذر ۹۹، ۱۸:۲۰ - هونیا موتور
    عالی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عکس پروفایل امام سجاد (ع)» ثبت شده است

عکس نوشته شهادت امام سجاد (علیه السلام) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین

دلِ پاک مردهای جذامی

امام سجاد ( علیه السلام) به تنهایی گام بر می‏ داشت.

آدم ‏های زیادی، در رفت و آمد بودند.

در راه امام،جمعی از فقیران جذامی نشسته بودند.

هرکس که آن‏ها را می دیدید، زود راهش را کج می ‏کرد، تا با آن‏ها برخورد نکند.

جذامی‏ ها، گرفته و غمگین دورتا دور هم جمع شده بودند.

آن‏ها خاموش بودند و آن‏قدر فقیر، که نان خالی هم گیرشان نیامده بود.

مردم می‏ گفتند: «با آن‏ها نباید معامله کرد. به آن‏ها نباید چیزی داد. بیماری آن‏ها خطرناک است.

آن‏ها باید زودتر بمیرند تا مرضشان ریشه‏ کن شود!»

امام سجاد ( علیه السلام) تا جذامی‏ ها را دید، فکر فرورفت. آن‏ها با چشمهانی غم‏ آلود نگاهش کردند.

امام کمی که رد شد، ایستاد و با خودش گفت: «خداوند متکبران را دوست ندارد!»

دیگر حرکت نکرد . احساس می‏ کرد اگر به آن‏ها محل نگذارد و پای درد دلشان ننشیند، تکبر کرده است.

زود برگشت و به آن‏ها سلام کرد. بعد با خوشرویی کنارشان نشست.

آن‏ها با خوشحالی زیاد دور امام نشستند و با نگاهی پر از شوق به او نگریستند.

برای آن‏ها باورش سخت ‏بود که مردی کنارشان بنشیند و با آن‏ها حرف بزند.

حضرت بعد از کمی صحبت، به آن‏ها گفت: من اکنون روزه هستم!

اما آن‏ها گرسنه بودند و وقت‏ خوردن غذا بود.

امام روزه مستحبی داشت و نمی‏ توانست در آنجا برایشان غذایی فراهم کند.

او فوری برخاست و همگی آن‏ها را به خانه ی خود دعوت کرد.

آن‏ها با شوق زیاد همراهش راه افتادند و به خانه‏ اش رفتند.

مردم سر راه از کار امام و دیدن آن‏ها تعجب کرده بودند.

امام به خدمتکار خود دستور داد غذای لذیذ و زیادی برای آن‏ها آماده کند.

غذا که آماده شد، امام ظرف‏ های پر را یکی یکی جلوی مردان جذامی گذاشت.

آن‏ها با لذت و اشتها همه غذاها را خوردند. دقایقی بعد امام یک کیسه کوچک پر از پول آورد.

در میان آن‏ها نشست و در مقابل هرکدام مقداری پول گذاشت.

آن‏ها هیجان زده شدند. امام سجاد ( علیه السلام) با مهربانی از آن‏ها دل‏جویی کرد.

بعد از آن‏ها خواست ‏باز هم به خانه ‏اش بروند.

چند نفر از همسایه‏ ها که با تعجب پشت در خانه‏ ی امام ایستاده بودند، مشغول حرف زدن شدند.

یکی‏شان گفت: «راستی که‏» علی بن حسین «چه جرئتی دارد؟»

آن دیگری گفت: «آیا نمی‏ داند که آن‏ها بیماران مردنی هستند و هیچ فایده ‏ای ندارند.»

سومی هم گفت: «خدا به خیر بگذراند. من که از دیدن آن‏ها وحشت می‏ کنم!»

اما امام سجاد ( علیه السلام) به چیزی دیگری می ‏اندیشید.

به دل پاک مردهای جذامی که پر از حرف بود،

پر از غصه و پر از مهربانی ...

نویسنده: فرازهایی برجسته از سیره امامان، جلد ۲ صفحه ۳۰۵

 

دانلود عکس با کیفیت بالا