عکس نوشته شهادت امام سجاد (علیه السلام) طراحی شده توسط مرکز آفرینش های فرهنگی صابرین
دلِ پاک مردهای جذامی
امام سجاد ( علیه السلام) به تنهایی گام بر می داشت.
آدم های زیادی، در رفت و آمد بودند.
در راه امام،جمعی از فقیران جذامی نشسته بودند.
هرکس که آنها را می دیدید، زود راهش را کج می کرد، تا با آنها برخورد نکند.
جذامی ها، گرفته و غمگین دورتا دور هم جمع شده بودند.
آنها خاموش بودند و آنقدر فقیر، که نان خالی هم گیرشان نیامده بود.
مردم می گفتند: «با آنها نباید معامله کرد. به آنها نباید چیزی داد. بیماری آنها خطرناک است.
آنها باید زودتر بمیرند تا مرضشان ریشه کن شود!»
امام سجاد ( علیه السلام) تا جذامی ها را دید، فکر فرورفت. آنها با چشمهانی غم آلود نگاهش کردند.
امام کمی که رد شد، ایستاد و با خودش گفت: «خداوند متکبران را دوست ندارد!»
دیگر حرکت نکرد . احساس می کرد اگر به آنها محل نگذارد و پای درد دلشان ننشیند، تکبر کرده است.
زود برگشت و به آنها سلام کرد. بعد با خوشرویی کنارشان نشست.
آنها با خوشحالی زیاد دور امام نشستند و با نگاهی پر از شوق به او نگریستند.
برای آنها باورش سخت بود که مردی کنارشان بنشیند و با آنها حرف بزند.
حضرت بعد از کمی صحبت، به آنها گفت: من اکنون روزه هستم!
اما آنها گرسنه بودند و وقت خوردن غذا بود.
امام روزه مستحبی داشت و نمی توانست در آنجا برایشان غذایی فراهم کند.
او فوری برخاست و همگی آنها را به خانه ی خود دعوت کرد.
آنها با شوق زیاد همراهش راه افتادند و به خانه اش رفتند.
مردم سر راه از کار امام و دیدن آنها تعجب کرده بودند.
امام به خدمتکار خود دستور داد غذای لذیذ و زیادی برای آنها آماده کند.
غذا که آماده شد، امام ظرف های پر را یکی یکی جلوی مردان جذامی گذاشت.
آنها با لذت و اشتها همه غذاها را خوردند. دقایقی بعد امام یک کیسه کوچک پر از پول آورد.
در میان آنها نشست و در مقابل هرکدام مقداری پول گذاشت.
آنها هیجان زده شدند. امام سجاد ( علیه السلام) با مهربانی از آنها دلجویی کرد.
بعد از آنها خواست باز هم به خانه اش بروند.
چند نفر از همسایه ها که با تعجب پشت در خانه ی امام ایستاده بودند، مشغول حرف زدن شدند.
یکیشان گفت: «راستی که» علی بن حسین «چه جرئتی دارد؟»
آن دیگری گفت: «آیا نمی داند که آنها بیماران مردنی هستند و هیچ فایده ای ندارند.»
سومی هم گفت: «خدا به خیر بگذراند. من که از دیدن آنها وحشت می کنم!»
اما امام سجاد ( علیه السلام) به چیزی دیگری می اندیشید.
به دل پاک مردهای جذامی که پر از حرف بود،
پر از غصه و پر از مهربانی ...
نویسنده: فرازهایی برجسته از سیره امامان، جلد ۲ صفحه ۳۰۵